وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

سیب

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت! 

  

                                                     حمید مصدق

خوش خیال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت: 

قطره قطره ات طلاست 

یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ 

عاشقم با من ازدواج میکنی؟! 

 

اشک گفت: 

ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟

تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی! 

توی ازدواج ما

تو مچاله میشوی، چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی 

پس برو بی خیال باش 

عاشقی کجاست 

تو فقط دستمال باش 

 

دستمال کاغذی دلش شکست 

گوشه ای کنار جعبه اش نشست 

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد 

در تن سفید و نازکش دوید خون درد 

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد 

مثل تکه ای زباله شد 

او ولی شبیه دیگران نشد 

چرک و زشت مثل این و آن نشد 

رفت اگرچه توی سطل آشغال 

پاک بود و عاشق و زلال 

 

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت  

چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.                              (عرفان نظر آهاری)

حافـــــظ


ألا یاایهّا السّاقی أدِر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

                                           ***

از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد

۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ.......

دوستای عزیزی که اهل شعر و ادب هستند.....

یه مسابقه جالب.......

هر کسی یه بیت شعر از حافظ رو تو بخش نظرات بنویسه بعد از یک هفته 5بیت شعر توسط مدیران انتخاب میشه و تو وبلاگ میذاریم و شما قشنگترین رو انتخاب میکنید.......

قوانین مسابقه:

  1. شعر حتما باید از حافظ باشه
  2. نام کاملتون رو بنویسید، شعرایی که با نام کامل شما نباشه حذف میشه
  3. هرکس فقط یک بیت شعر میتونه بنویسه
  4. شعر تکراری ننویسید چون حذف میشه(پس هرکی زودتر بنویسه...)
  5. شعر بالا رو نمیتونید بنویسید


شروع سال تحصیلی 90-89

باز دانشگاه با ترانه

با واحدهای فراوان
می خورد روی برنامه
می روم دیگر ز خانه
سوی خوابگاه دیرینه
با موشها با گربه های بیکار بازی می کنم من دوباره
یادم آید بر سر هر اتاقی می نشستم
می شنیدم از پرستو از شبنم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب ترمهای بالایی
رازهای زندگانی
آه از آن روزهای امتحانی
در پی یک جای خلوت می گشتم من شبانه
یادم آید این سر شوریده ام
باز روی خود هرگز نخواهد دید شانه
باری یادم آید دانشجوی صفری بودم من
می پریدم می دویدم از پی اتوبوسهای دانشگاه
همه  انگشت لبخند سویمان بودش نشانه
می گفتند همه باهم
صفری اول و آخر همینه
آری میروم سوی دانشگاه با ترانه
باز می گردم به منزل با صفرهای دانه دانه
بشنو از من ای صفری ناامید ز فردا
دانشگاه خواه تیره خواه روشن
هست زیبا هست زیبا هست زیبا