ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ،یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود.هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند،آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا
از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب
دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن
حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد.او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی
گفت:پسر تو اینجایی؟می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می
بینی؟!! حیرت آور است!!! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن
گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من،خیلی زیباست! کاش مادرت
هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید.کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن
چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حیران و گیج جواب داد:پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی
رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!! چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو
خونسرد نشسته ای؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید.مامورین هم که تمام
تلاششان را می کنند.در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر
تکرار نخواهد شد...! در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر
می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین
امکانی را نخواهی داشت!!
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان
سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود.
او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.
سخن منتخب:
قبل از اینکه از رودخونه عبور کنی به تمساح نگو "دهن گنده".
این همون غم دنیا رو بی خیال خودمونه
بخندین تا دنیا به روتون بخنده
خیلی آموزنده بود. ای کاش ما هم بتونیم چنین دیدی داشته باشیم....
انیشتین واقعا مرد خوبی بود
ببخشید منظورم ادیسون بود
آنکه با زندگی می سازد
زندگی را می بازد
با زندگی نساز
زندگی را بساز
مصطف جون دمت گرم ، عجب چیزی گفتی . واقعا آدم رو به فکر وادار میکنه!!
آقا سعید تا کلاس چند سواد داری؟متن به این واضحی.تو بعد ۴ ساعت فهمیدی انیشتین با ادیسون فرق داره؟پس ۱سر به کلاسای حل تمرین فیزیک بزن.(این نظر واسه تاکید بود) .خانما IQ آقایون با این نظر سنجیده شد.ولی من توصیه می کنم عوض حل تمرین به کلاس تقویت قوای ذهنی بری، آقای زرنگ.قربون خدا برم که.......
حداقل غلط املایی نداشتم.اگه بخوان از منو شما تست IQبگیرن حتما واسه شما منفی در میاد.هه هه
بله؟خیلی ببخشیدا .ولی من فقط تو دو تا حرف غلط داشتم.اونم واسه این بود که تند تایپ می کنم نه که فرق بین باطن و باطل و ندونم.نه که عین شما دو تا آدم و اشتباه بگیرم.وای خدای من.انیشتین کجا؟ادیسون کجا؟واقعا که.دو تا آدم به این بزرگی و خودش اشتباه می گیره بعد اونوقت به ۱حرف اشتباه من گیر داده.قربون خدا برم که......خوشم میاد می خوای ضایع کنی ولی خودت ضایع میشی
بیا قبول کنیم که هر دومون اشتباه کردیم.
و الا بحث بالا میگیره خانم IQ
برا من هم اشتباه تایپی بود
خب.منم اشتباهمو رد نکردم که حالا بخوام قبول کنم.خودمم می دونم اشتباه نوشتم.ولی شما بودی انگار ادعات میشد علامه دری.آره اشتباه تایپی؟اشتباه ذهنی بود نه تایپی.ادیسون ۶حرفه انیشتین ۷حرف.اشتباه تایپی ها هم مدرن شده جدیدا.خدا به خیر بگذرونه
شرمنده اگه اشتباه از من بود.من پا اشتبام واستادم.
حوصله کل کل هم ندارم آقای محترم.خواهشا کشش ندید
زندگی ادیسون یک جور چراغ راهنما برای زندگی من وشماست
امیدوارم در زندگی اینگونه باشیم
اووووووووه ه ه ه خشم اژدهای مهسابرانگیخته شد
واقعا خیلی با حال بود
متن فوق العاده جالبی بود.(مصطفی جون اس smsای مردم و واسه وبلاگ میسندی کلی هم باهاشون کلاس میذاری؟؟؟دیگه بهت اس نمیدم...)